1 ای زیان و ای زیان و ای زیان و ای زیان هوشیاری در میان بیخودان و مستیان
2 بی محابا درده ای ساقی مدام اندر مدام تا نماند هوشیاری عاقلی اندر جهان
3 یار دعوی می کند گر عاشقی دیوانه شو سرد باشد عاقلی در حلقه دیوانگان
4 گر درآید عاقلی گو کار دارم راه نیست ور درآید عاشقی دستش بگیر و درکشان
5 عیب بینی از چه خیزد خیزد از عقل ملول تشنه هرگز عیب داند دید در آب روان
6 عقل منکر هیچ گونه از نشانها نگذرد بی نشان رو بینشان تا زخم ناید بر نشان
7 یوسفی شو گر تو را خامی بنخاسی برد گلشنی شو گر تو را خاری نداند گو مدان
8 عیسیی شو گر تو را خانه نباشد گو مباش دیدهای شو گرت روپوشی نماند گو ممان