سر و پا گم از جلال الدین محمد مولوی غزل 2221

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او

1 سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او دل کی باشد که نگردد همگی آتش از او

2 گرد آن حوض همی‌گردی و عاشق شده‌ای چون شدی غرق شکر رو همه تن می‌چش از او

3 چون سبوی تو در آن عشق و کشاکش بشکست بر لب چشمه دهان می‌نه و خوش می‌کش از او

4 عسلی جوشد از آن خم که نه در شش جهت است پنج انگشت بلیسند کنون هر شش از او

5 آن چه آب است کز او عاشق پرآتش و باد از هوس همچو زمین خاک شد و مفرش از او

6 آه عاشق ز چه سوزد تتق گردون را ز آنک می‌خیزد آن آتش و آن آهش از او

7 شمس تبریز که جان در هوس او بگریست گشت زیبا و دلارام و لطیف و کش از او

عکس نوشته
کامنت
comment