- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتیها که بر هم میزنند این جا
2 ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا
3 چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا
4 چو بیگاهست آهسته چو چشمت هست بربسته مزن لاف و مشو خسته مگو زیر و مگو بالا
5 که سوی عقل کژبینی درآمد از قضا کینی چو مفلوجی چو مسکینی بماند آن عقل هم برجا
6 اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم که اینت واجبست ای عم اگر امروز اگر فردا
7 ز بحر این در خجل باشد چه جای آب و گل باشد چه جان و عقل و دل باشد که نبود او کف دریا
8 چه سودا میپزد این دل چه صفرا میکند این جان چه سرگردان همیدارد تو را این عقل کارافزا
9 زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا