- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ببین که باز به دست تو اوفتاد دلم متاع کاسد خود را کجا نهاد دلم؟
2 بگشت گرد سر زلف نیکوان چندان که خویشتن را چندان به باد داد دلم
3 به جای بود دلم تا نشسته بود آن زلف به باد شد، چو پریشان بیوفتاد دلم
4 هزار عهد بکردم که ننگرم رویش چو پیش چشم من آمد نه ایستاد دلم
5 تمام عمر من اندر غم جوانان رفت که هیچ گاه ازایشان نبود شاد دلم
6 بد است صورت خوبان نظر نباید کرد که یاد دارد این پند از اوستاد دلم
7 دلت به ناخوشی روزگار سوختگان اگر خوش است، همه عمر خوش مباد دلم
8 از آنگهی که شدم با تو دوستی، هرگز ز دوستان گذشته نکرد یاد دلم
9 نماند خسرو محروم، بخت اگر این است زهی محال که یابد گهی مراد دلم