1 ببین تا دیده چند افسون نماید که خود را چون تویی بیرون نماید
2 چو طالع شد رخ میمونت ما را زمانه طالع میمون نماید
3 چو خورشید رخش بینم، مرا چشم به هر دم نقش دیگرگون نماید
4 به خرمنها سخن سنجد ترازو لبت چون خنده موزون نماید
5 اگر در روی زرد من نبینی زهی این رو کسی را چون نماید
6 مبین در چشم من چندین که بسیار چو اندر شیر بینی خون نماید