1 در این داستان ژرف بنگر کنون چو برخواند از پیش تو رهنمون
2 ببین تا به گیتی چه کرده ست کوش سر مرزبانان فولادپوش
3 دو چشم آسمانگون و چهره چو خون به بالا و پیکر ز پیلی فزون
1 از آوردگه کوش چون گشت باز سوی آتبین رفت و بردش نماز
2 بدو آتبین زود بر پای خاست بر آورد و بنشاند بر دست راست
1 چو از هیچ سو کوش دشمن ندید سپه را سوی پیلگوشان کشید
2 بکشت و بیاورد از ایشان بسی ببخشید از آن بهره بر هر کسی
1 یکی دانشی مرد، دستور شاه پدر گشته بر دست جم بر تباه
2 کجا نام دستور به مرد بود ز خون پدر در دلش درد بود