- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک حکایت گوش کن ای نیکپی مسجدی بد بر کنار شهر ری
2 هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
3 بس که اندر وی غریب عور رفت صبحدم چون اختران در گور رفت
4 خویشتن را نیک ازین آگاه کن صبح آمد خواب را کوتاه کن
5 هر کسی گفتی که پریانند تند اندرو مهمان کشان با تیغ کند
6 آن دگر گفتی که سحرست و طلسم کین رصد باشد عدو جان و خصم
7 آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش بر درش کای میهمان اینجا مباش
8 شب مخسپ اینجا اگر جان بایدت ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت
9 وان یکی گفتی که شب قفلی نهید غافلی کاید شما کم ره دهید