1 همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست
1 چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب چو شیر صافی، پستانش بوده از پاشنگ
1 زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز امل پناه بدان دست درفشان آورد
2 ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد
1 حلقوم جوالقی چو ساق موزه است و آن معده کافرش چو خم غوزه است