- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا کامروز شه را ما شکاریم سر خویش و سر عالم نداریم
2 بیا کامروز چون موسی عمران به مردی گرد از دریا برآریم
3 همه شب چون عصا افتاده بودیم چو روز آمد چو ثعبان بیقراریم
4 چو گرد سینه خود طوف کردیم ید بیضا ز جیب جان برآریم
5 بدان قدرت که ماری شد عصایی به هر شب چون عصا و روز ماریم
6 پی فرعون سرکش اژدهاییم پی موسی عصا و بردباریم
7 به همت خون نمرودان بریزیم تو این منگر که چون پشه نزاریم
8 برافزاییم بر شیران و پیلان اگر چه در کف آن شیر زاریم
9 اگر چه همچو اشتر کژنهادیم چو اشتر سوی کعبه راهواریم
10 به اقبال دوروزه دل نبندیم که در اقبال باقی کامکاریم
11 چو خورشید و قمر نزدیک و دوریم چو عشق و دل نهان و آشکاریم
12 برای عشق خون آشام خون خوار سگانش را چو خون اندر تغاریم
13 چو ماهی وقت خاموشی خموشیم به وقت گفت ماه بیغباریم