بیار باده که شب ظلمتست از خواجوی کرمانی غزل 509

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور

1 بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور

2 کمینه خادمهٔ بزمگاه ماست نشاط کهینه خادم خلوتسرای ماست سرور

3 معطرست دماغ معاشران ز بخار معنبرست مشام صبوحیان ز بخور

4 ببند خادم ایوان در سراچه که ما بدوست مشتغلیم و ز غیر دوست نفور

5 ز نور عشق برافروز شمع منظر دل به حکم آنکه مه از مهر می‌پذیرد نور

6 دلی که همدم مرغان لن ترانی نیست کجا بگوش وی آید صفیر طایر طور

7 مرا ز میکده پرهیز کردن اولیتر که گفته‌اند بپرهیز به شود رنجور

8 ولی چنین که منم بیخود از شراب الست بهوش باز نیایم مگر بروز نشور

9 ز شکر تو مرا صبر به که شیرینی طبیب منع کند از طبیعت محرور

10 ولی ز لعل تو صبرم خلاف امکانست که می پرست نباشد ز جام باده صبور

11 فروغ چهره‌ات از تاب طره پنداری که آفتاب شود طالع از شب دیجور

12 چه دور باشد ارت ذره ئی نباشد مهر که ماه چارده دایم ز مهر باشد دور

13 به روی همنفسی خوش بود نظر ور نی ز ناظری چه تمتع که نبودش منظور

14 ز جام عشق تو خواجو چنین که مست افتاد بروز حشر سر از خاک برکند مخمور

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر