-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور
2 کمینه خادمهٔ بزمگاه ماست نشاط کهینه خادم خلوتسرای ماست سرور
3 معطرست دماغ معاشران ز بخار معنبرست مشام صبوحیان ز بخور
4 ببند خادم ایوان در سراچه که ما بدوست مشتغلیم و ز غیر دوست نفور
5 ز نور عشق برافروز شمع منظر دل به حکم آنکه مه از مهر میپذیرد نور
6 دلی که همدم مرغان لن ترانی نیست کجا بگوش وی آید صفیر طایر طور
7 مرا ز میکده پرهیز کردن اولیتر که گفتهاند بپرهیز به شود رنجور
8 ولی چنین که منم بیخود از شراب الست بهوش باز نیایم مگر بروز نشور
9 ز شکر تو مرا صبر به که شیرینی طبیب منع کند از طبیعت محرور
10 ولی ز لعل تو صبرم خلاف امکانست که می پرست نباشد ز جام باده صبور
11 فروغ چهرهات از تاب طره پنداری که آفتاب شود طالع از شب دیجور
12 چه دور باشد ارت ذره ئی نباشد مهر که ماه چارده دایم ز مهر باشد دور
13 به روی همنفسی خوش بود نظر ور نی ز ناظری چه تمتع که نبودش منظور
14 ز جام عشق تو خواجو چنین که مست افتاد بروز حشر سر از خاک برکند مخمور