-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم قتیل غمزهٔ خونخوار ناتوان تو باشم
2 گرم قبول کنی بندهٔ کمین تو گردم ورم به تیر زنی ناظر کمان تو باشم
3 کنم بقاف هوای تو آشیانه چو عنقا بدان امید که مرغی ز آشیان تو باشم
4 دلم چو غنچه بخندد چو سر ز خاک برآرم ببوی آنکه گیاهی ز بوستان تو باشم
5 ز خوابگاه عدم چون بحشر باز نشستم براستان که همان خاک آستان تو باشم
6 اگر به آب حیاتم هزار بار برآرند هنوز سوخته آتش سنان تو باشم
7 تو شمع جمعی و خواهم که پیش روی تو میرم تو پادشاهی و آیم که پاسبان تو باشم
8 مرا بهر زه در آئی مران که در شب رحلت درای راه نوردان کاروان تو باشم
9 چو از میان تو یک موی در کنار نبینم چو موی گردم از آنرو که چون میان تو باشم
10 اگر هزار شکایت بود ز دور زمانم چگونه شکر نگویم که در زمان تو باشم
11 غلام خویشتنم خوان بحکم آنکه چو خواجو بخاک راه نیرزم اگر نه زان تو باشم