ترک چشمت بی‌سپاه حُسن از خیالی بخارایی غزل 152

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

ترک چشمت بی‌سپاه حُسن خنجر می‌زند

1 ترک چشمت بی‌سپاه حُسن خنجر می‌زند تا هنوز از جانب رویت چه سر بر می‌زند

2 دل که محبوس است بی‌روی تو در زندان غم می‌گشاید چون خیال عارضت در می‌زند

3 ساغر می می‌زند بر شیشهٔ تزویر سنگ آفرین بر دست استادی که ساغر می‌زند

4 گر سبوی باده از شرم گنه با درد نیست از چه هرجا می‌نشیند دست بر سر می‌زند

5 گوهر اشک خیالی گه‌گه از عین نیاز گر زند آبی به روی زرد ما زر می‌زند

عکس نوشته
کامنت
comment