- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک چشمت بیسپاه حُسن خنجر میزند تا هنوز از جانب رویت چه سر بر میزند
2 دل که محبوس است بیروی تو در زندان غم میگشاید چون خیال عارضت در میزند
3 ساغر می میزند بر شیشهٔ تزویر سنگ آفرین بر دست استادی که ساغر میزند
4 گر سبوی باده از شرم گنه با درد نیست از چه هرجا مینشیند دست بر سر میزند
5 گوهر اشک خیالی گهگه از عین نیاز گر زند آبی به روی زرد ما زر میزند