-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک تیرانداز من کز پیش لشکر میرود دلربا میآیدم در چشم و دلبر میرود
2 بامدادان کان مه از خرگاه میآید برون ز آتش رخسارش آب چشمهٔ خور میرود
3 من بتلخی جان شیرین میدهم فرهادوار وز لب شیرین جانان آب شکر میرود
4 آتشی در سینه دارم کز درون سوزناک دمبدم چون شمع مجلس دودم از سر میرود
5 گر بدامن اشک در پایم گهر ریزی کند جای آن باشد چرا کو بر سر زر میرود
6 تیره میگردد سحرگه دیدهٔ سیارگان بسکه دود آه من در چشم اختر میرود
7 میرود خونم ز چشم خونفشان تدبیر چیست زانکه هر ساعت که میآید فزونتر میرود
8 چنگ را بینم که هنگام صبوح از درد من میکند فریاد و خون از چشم ساغر میرود
9 ای بهشتی پیکر از فردوس میآئی مگر کز عقیق جانفزایت آب کوثر میرود
10 گر دل و دین در سر زلف تو کردم دور نیست رختمؤمندر سر تشویش کافر میرود
11 چون دبیر از حال خواجو میکند رمزی بیان خون چشمم چون قلم بر روی دفتر میرود