1 ترک سرمستم دگر باره کلاه کج نهاد ملک دل بگرفت و خان و مان همه بر باد داد
2 پیش سلطان داد بتوان خواستن از دیگران چون که زو بیداد باشد از که خواهم خواست داد
3 عقل سرگردان ز پا افتاد و عشقش در ربود همچو مخموری به دست ترک سرمستی فتاد
4 در چمن سرو سهی تا دید آن بالای او سر به پای او فکند و پیش او بر پاستاد
5 خوش در میخانه را بر روی ما بگشاده اند بس گشایش ها که ما را رو نموده زین گشاد
6 در خرابات مغان رندی که نام ما شنود سرخوشانه پای کوبان رو به سوی ما نهاد
7 گر کسی گوید که سید توبه کرد از عاشقی حاش لله این نخواهم کرد و این هرگز مباد
دیدگاهها **