- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک مستم که قصد ایمان داشت چشم او میل غارت جان داشت
2 خون من چون شراب می جوشد وز دلم هم کباب بریان داشت
3 دیده در می فشاند در دامن گوییا آستین مرجان داشت
4 در باغ بهشت بگشادند باد گویی کلید رضوان داشت
5 غنچه دیدم که از نسیم صبا همچو من دست در گریبان داشت
6 رازم از پرده برملا افتاد چند شاید به صبر پنهان داشت
7 خسروا، ترک جان بباید گفت که به یک دل دو دوست نتوان داشت