ترک من هر لحظه گیرد با از خواجوی کرمانی غزل 818

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه

1 ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه زلف کج طبعش کشد هر ساعتم در خرخشه

2 می‌کشد هر لحظه ابرویش کمان برآفتاب کی کند هر حاجبی با شاه خاور خرخشه

3 ای مسلمانان اگر چشمش خورد خون دلم چون توانم کرد با آن ترک کافر خرخشه

4 هر دم آن جادوی تیرانداز شوخ ترکتاز گیرد از سر با من دلخسته دیگر خرخشه

5 هر چه افزون تر کنم با آن صنم بیچارگی او ز بی مهری کند با من فزونتر خرخشه

6 راستی را در چمن هر دم به پشتی‌قدش می‌کند باد صبا با شاخ عرعر خرخشه

7 عیب نبود چون مدام از بادهٔ دورم خراب گر کنم یک روز با چرخ بد اختر خرخشه

8 چشمم از بهر چه ریزد خون دل بر بوی اشک کی کند دریا ز بهر لؤلؤی تر خرخشه

9 همچو خواجو بندهٔ هندوی او گشتم ولیک دارد آن ترک ختا با بنده در سر خرخشه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر