ترک من خاقان نگر در حلقه از خواجوی کرمانی غزل 776

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او

1 ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او ماه من خورشید بین در سایهٔ بغطاق او

2 خان اردوی فلک را کافتابش می‌نهند بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او

3 گر چه چنگز خان بشمشیر جفا عالم گرفت اینهمه قتل و ستم واقع نشد در جاق او

4 ار چه در تابست زلفش کاین تطاول می‌کند گوئیا جور و جفا شرطست در میثاق او

5 چون بتم آیاق برلب می‌نهد همچون قدح جن بلب می‌آیدم از حسرت آیاق او

6 هر امیری را بود قشلاق و ییلاقی دگر میر مادر جان بود قشلاق و دل ییلاق او

7 هر دم از کریاس بیرون آید و غوغا کند جان کجا بیرون توانم برد از شلتاق او

8 در بغلتاق مرصع دوش چون مه می‌گذشت او ملول از ما و ما از جان و دل مشتاق او

9 گفتمش آخر بچشم لطف در خواجو نگر زانکه در خیلت نباشد کس باستحقاق او

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر