آخر ای جان لب شیرین تو از خیالی بخارایی غزل 310

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن

1 آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن سخنی نیست که در روی تو نتوان گفتن

2 گفتم آنی ست در آن روی شد از خویش ببین کآخر کار زیان داشت مرا آن گفتن

3 با که گویم غم خود چون همه کس را یاد است شرح افسانهٔ عشقت ز فراوان گفتن

4 گویم اکنون به قدت راز دل خویش بلند تا به کی با دهن تنگ تو پنهان گفتن

5 گر خیالی سخن از زلف تو گوید چه عجب عجبی نیست ز دیوانه پریشان گفتن

عکس نوشته
کامنت
comment