- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن سخنی نیست که در روی تو نتوان گفتن
2 گفتم آنی ست در آن روی شد از خویش ببین کآخر کار زیان داشت مرا آن گفتن
3 با که گویم غم خود چون همه کس را یاد است شرح افسانهٔ عشقت ز فراوان گفتن
4 گویم اکنون به قدت راز دل خویش بلند تا به کی با دهن تنگ تو پنهان گفتن
5 گر خیالی سخن از زلف تو گوید چه عجب عجبی نیست ز دیوانه پریشان گفتن