دیشب همه منزل من کوی از خواجوی کرمانی غزل 420

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دیشب همه منزل من کوی مغان بود

1 دیشب همه منزل من کوی مغان بود وز نالهٔ من مرغ صراحی بفغان بود

2 همچون قدحم تا سحر از آتش سودا خون جگر از دیدهٔ گرینده روان بود

3 با طلعت آن نادرهٔ دور زمانم مشنو که غم از حادثهٔ دور زمان بود

4 بی شهد شکر ریز وی از فرط حرارت چون شمع شبستان دل من در خفقان بود

5 باز از فلک پیر باومید وصالش پیرانه سرم آرزوی بخت جوان بود

6 از جرعهٔ می بزمگه باده گساران چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود

7 ناگاه ز میخانه برون آمد و بنشست آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود

8 در داد شرابی ز لب لعل و مرا گفت در مجلس ما بی می نوشین نتوان بود

9 چون دید که از دست شدم گفت که خواجو هشدار که پایت بشد از جای و چنان بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر