-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیشب همه منزل من کوی مغان بود وز نالهٔ من مرغ صراحی بفغان بود
2 همچون قدحم تا سحر از آتش سودا خون جگر از دیدهٔ گرینده روان بود
3 با طلعت آن نادرهٔ دور زمانم مشنو که غم از حادثهٔ دور زمان بود
4 بی شهد شکر ریز وی از فرط حرارت چون شمع شبستان دل من در خفقان بود
5 باز از فلک پیر باومید وصالش پیرانه سرم آرزوی بخت جوان بود
6 از جرعهٔ می بزمگه باده گساران چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود
7 ناگاه ز میخانه برون آمد و بنشست آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود
8 در داد شرابی ز لب لعل و مرا گفت در مجلس ما بی می نوشین نتوان بود
9 چون دید که از دست شدم گفت که خواجو هشدار که پایت بشد از جای و چنان بود