- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت
2 آنرا که بود عالم معنی مسخرش دیدم به صورتی که ز عالم خبر نداشت
3 دلخستهئی که کشته شمشیر عشق شد زخمش بجان رسید و ز مرهم خبرنداشت
4 مستسقی که تشنهٔ دریای وصل بود بگذشت آبش از سر و از یم خبر نداشت
5 دل صید عشق او شد وآگه نبود عقل افتاد جام و خرد شد و جم خبر نداشت
6 جم را چو گشت بی خبر از جام مملکت خاتم ز دست رفت و ز خاتم خبر نداشت
7 عیسی که دم ز روح زدی گو ببین که من دارم دمی که آدم از آن دم خبر نداشت
8 خواجو که گشت هندوی خال سیاه دوست دل را به مهره داد و ز ارقم خبر نداشت