لعل پیوند این علاقه در از نظامی گنجوی خمسه 37

نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

لعل پیوند این علاقه در

1 لعل پیوند این علاقه در کز گهر کرد گوش گیتی پر

2 گفت چون هفت گنبد از می و جام آن صدا باز داد با بهرام

3 عقل در گنبد دماغ سرش داد از ین گنبد روان خبرش

4 کز صنم خانه‌های گنبد خاک دور شو کز تو دور باد هلاک

5 گنبد مغز شاه جوش گرفت کز فسون و فسانه گوش گرفت

6 دید کین گنبد بساط نورد از همه گنبدی برآرد گرد

7 هفت گنبد بر آسمان بگذاشت اوره گنبد دیگر برداشت

8 گنبدی کز فنا نگردد پست تا قیامت برو بخفتد مست

9 هفت موبد بخواند موبد زاد هفت گنبد به هفت موبد داد

10 در زد آتش به هر یکی ناگاه معنی آن شد که کردش آتشگاه

11 سرو بن چون به شصت رسید یاسمن بر سر بنفشه دمید

12 از سر صدق شد خدای پرست داشت از خویشتن پرستی دست

13 روزی از تخت و تاج کرد کنار رفت با ویژگان خود به شکار

14 در چنان صید و صید ساختنش بود بر صید خویش تاختنش

15 لشگر از هر سوئی پراکندند هر یکی گور و آهو افکندند

16 میل هر یک به گور صحرائی او طلبکار گور تنهائی

17 گور جست از برای مسکن خویش آهو افکند لیک از تن خویش

18 گور و آهو مجوی ازین گل شور کاهوش آهوست و گورش گور

19 عاقبت گوری از کناره دشت آمد و سوی گورخان بگذشت

20 شاه دانست کان فرشته پناه سوی مینوش می‌نماید راه

21 کرد بر گور مرکب انگیزی داد یکران تند را تیزی

22 از پی صید می‌نمود شتاب در بیابان و جایهای خراب

23 پر گرفته نوند چار پرش وز وشاقان یکی دو بر اثرش

24 بود غاری در آن خرابستان خوشتر از چاه یخ به تابستان

25 رخنهٔ ژرف داشت چون ماهی هیچکس را نه بر درش راهی

26 گور در غار شد روان و دلیر شاه دنبال او گرفته چو شیر

27 اسب در غار ژرف راند سوار گنج کیخسروی رساند به غار

28 شاه را غار پرده‌دار شده و او هم آغوش یار غار شده

29 وان وشاقان به پاسداری شاه بر در غار کرده منزلگاه

30 نه ره آن‌که در خزند به غار نه سرباز پس شدن به شکار

31 دیده بر راه مانده با دم سرد تاز لشگر کجا برآید گرد

32 چون زمانی بران کشید دراز لشگر از هر سوئی رسید فراز

33 شاه جستند و غار می‌دیدند مهره در مغز مار می‌دیدند

34 آن وشاقان ز حال شاه جهان باز گفتند آنچه بود نهان

35 که چو شه بر شکار کرد آهنگ راند مرکب بدین کریچهٔ تنگ

36 کس بدین داوری نشد یاور وین سخن را نداشت کس باور

37 همه گفتند کاین خیال بدست قول نابالغان بی‌خرد است

38 خسرو پیلتن به نام خدای کی در این تنگنای گیرد جای

39 و آگهی نه که پیل آن بستان دید خوابی و شد به هندوستان

40 بند بر پیلتن زمانه نهاد پیل بند زمانه را که گشاد

41 بر نشان دادن خلیفهٔ تخت می‌زدند آن وشاقگان را سخت

42 ز آه آن طفلگان دردآلود گردی از غار بردمید چو دود

43 بانگی آمد که شاه در غارست باز گردید شاه را کارست

44 خاصگانی که اهل کار شدند شاه جویان درون غار شدند

45 غار بن بسته بود و کس نه پدید عنکبوتیان بسی مگس نه پدید

46 صدره از آب دیده شستندش بلکه صد باره باز جستندش

47 چون ندیدند شاه را در غار بر در غار صف زدند چو مار

48 دیدها را به آب تر کردند مادر شاه را خبر کردند

49 مادر آمد چو سوخته جگری وز میان گم شده چنان پسری

50 جست شه را نه چون کسان دگر کو به جان جست و دیگران به نظر

51 گل طلب کرد و خار در بریافت تا پسر بیش جست کمتر یافت

52 زر فرو ریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه

53 چاه کند و به کنج راه نیافت یوسف خویش را به چاه نیافت

54 زان زمینها که رخنه کرد عجوز مانده آن خاک رخنه رخنه هنوز

55 آن شناسندگان که دانندش غار بهرام گور خوانندش

56 تا چهل روز خاک می‌کندند در جهان گورکن چنین چندند

57 شد زمین کنده تا دهانه آب کسی آن گنج را ندید به خواب

58 آنکه او را بر آسمان رختست در زمین باز جستنش سخت

59 در زمین جرم و استخوان باشد و آسمانی بر آسمان باشد

60 هر جسد را که زیر گردونست مادری خاک و مادری خونست

61 مادر خون بپرورد در ناز مادر خاک ازو ستاند باز

62 گرچه بهرام را دو مادر بود مادر خاک مهربان‌تر بود

63 کانچنانش ستد که باز نداد ساز چاره به چاره ساز نداد

64 مادر خون ز جور مادر خاک کرد خود را به درد و رنج هلاک

65 چون تبش برزد از دماغش جوش آمد آواز هاتفیش به گوش

66 کی به غفلت چو دام و دد پویان شیر مرغان غیب را جویان

67 به تو یزدان ودیعتی بسپرد چونکه وقت آمد آن ودیعت برد

68 بر وداع ودیعت دگران خویشتن را مکش چو بی‌خبران

69 باز پس گرد و کارخویش بساز دست کوتاه کن ز رنج دراز

70 چون ز هاتف چنین شنید پیام مهر برداشت مادر از بهرام

71 رفت و آن دل که داشت دربندش کرد مشغول کار فرزندش

72 تاج و تختش به وارثان بسپرد هر که زو وارثی بماند نمرد

73 ای ز بهرام گور داده خبر گور بهرام جوی ازین بگذر

74 نه که بهرام گور باما نیست گور بهرام نیز پیدا نیست

75 آن چه بینی که وقتی از سر زور نام داغی نهاد بر تن گور

76 داغ گورش مبین به اول بار گور داغش نگر به آخر کار

77 گر چه پای هزار گور شکست آخر از پایمال گور نرست

78 خانه خاکدان دو در دارد تا یکی را برد یکی آرد

79 ای سه گز خاک و پهنی تو گزی چار خم در دکان رنگرزی

80 هر نواله که معده تو پزد خلطی آن را به رنگ خود برزد

81 از سرو پای تا به گردن و گوش هست ازین چار خلط عاریه پوش

82 بر چنین رنگ های عاریه ساز چه نهی دل که داد باید باز

83 غایبانی که روی بسته شدند از چنین رنگ و بوی رسته شدند

84 تا قیامت قیام ننماید کس رخ بسته باز نگشاید

85 ره ره خوف و شب شب خطرست شحنه خفتست و دزد بر گذرست

86 خاکساران به خاک سیر شوند زیر دستان به دست زیر شوند

87 چون تو باری ز دست بالایی زیر هر دست خون چه پالائی

88 آسمان زیر دست خواهد خیز پای بالا نه از زمین بگریز

89 میرو و هیچ گونه باز مبین تا نیفتی از آسمان به زمین

90 انجم آسمان حمایل تست چیستند آن همه وسایل تست

91 تنگی جمله را مجال توئی تنگلوشای این خیال توئی

92 هر یک از تو گرفته تمثالی تو چه‌گیری؟ ز هر یکی فالی

93 آنچه آن ها کند توئی آن نور وانچه این ها خرد توئی زان دور

94 جز یکی خط که نقطه پرور تست آن دگر حرف ها ز دفتر تست

95 آفرین را توئی فرشته پاس و آفریننده را دلیل شناس

96 نیک مردی ببین که بد نشوی با ددانی نگر که دد نشوی

97 آنچه داری حساب نیک و بدست و آنچه خواهی ولایت خردست

98 یا دری زن که قحط نان نبود یا چنان شو که کس چنان نبود

99 دیده کو در حجاب نور افتد ز آسمان و فرشته دور افتد

100 چاشنی گیر آسمان زمیست میزبان فرشته آدمیست

101 روی ازین چار سوی غم برتاب چند ازین خاک و باد و آتش و آب

102 حجره‌ای با چهار دود آهنگ بر دل و دیده چون نباشد تنگ

103 دو دری شو چو کوی طراران چار بندی چو بند عیاران

104 پیش از آن کت برون کنند ز ده رخت بر گاو و بار بر خر نه

105 ره به جان رو که کالبد کندست بار کم کن که بارگی تندست

106 مرده‌ای را که حال بد باشد میل جان سوی کالبد باشد

107 وانکه داند که اصل جانش چیست جان او بی جسد تواند زیست

108 تا نپنداری ای بهانه بسیچ کاین جهان و آن جهان و دیگرهیچ

109 طول و عرض وجود بسیارست وانچه در غور ماست این غارست

110 هست چند آفریده زین ها دور کاگهی نیستشان ز ظلمت و نور

111 آفرینش بسی است نیست شکی و آفریننده هست لیک یکی

112 نقش این هفت لوح چار سرشت ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت

113 گر نه هفت ار چهار صد باشد زیر یک داد و یک ستد باشد

114 اولین نقطه و آخرین پرگار از یکی و یکی نگردد کار

115 در دویی ها مبین و در وصلش در یکی بین و در یکی اصلش

116 هر دویی اول از یکی شد راست هم یکی ماند چون دویی برخاست

117 هر که آید در این سپنج سرای بایدش باز رفتن از سرپای

118 در وی آهسته رو که تیز هشست دیر گیر است لیک زود کشست

119 گر چه در داوری زبون کش نیست از حسابش کسی فرامش نیست

120 گر کنی صد هزار باره چست نخوری بیش از آنکه روزی توست

121 حوضه‌ای دارد آسمان یخبند چند ازین یخ فقاع گشائی چند

122 در هوائی کزان فسرده شوی پیش از آن زنده شو که مرده شوی

123 آنکه چون چرخ گرد عالم گشت عاقبت جمله را گذاشت و گذشت

124 عالم هیچکس به هیچش کشت چرخ پیچان به چرخ پیچش گشت

125 از غرض های این جهانی خویش باز برخور به زندگانی خویش

126 تا چو شمشیر و تیر جان آهنج هرچه زانت برد نداری رنج

127 از جهان پیش از آنکه در گذری جان ببر تا ز مرگ جان ببری

128 خانه را خوار کن خورش را خرد از جهان جان چنین توانی برد

129 در دو چیز است رستگاری مرد آنکه بسیار داد و اندک خورد

130 هر که در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برارد نام

131 هیچ بسیار خوار پایه ندید هیج کم ده به پایگه نرسید

132 دِره محتسب که داغ نهست از پی دوغ کم دهانِ دهست

133 در چنین ده کسی دها دارد که بهی را به از بها دارد

134 در جهان خاص و عام هر دو بسیست نه که خاص این جهان ز بهر کسیست

135 چه توان دل در آن عمل بستن کو به عزل تو باشد آبستن

136 هر عمارت که زیر افلاکست خاک بر سر کنش که خود خاکست

137 بگذر از دام اوی و دیر مباش منبرت دار شد دلیر مباش

138 زنده رفتن به دار بر هوسست زنده بر دار یک مسیح بست

139 گر زمینی رسد به چرخ برین هم زمینش فرو کشد به زمین

140 گر کسی بر فلک رساند تاج هفت کشور کشد به زیر خراج

141 بینیش ناگهان شبی مرده سر فرو برده درد سر برده

142 خاک بی خسف لاابالی نیست گنج دانش ز مار خالی نیست

143 رطبی کو که نیستش خاری یا کجا نوش مهره بی ماری

144 حکم هر نیک و بد که در دهرست زهر در نوش و نوش در زهرست

145 که خورد؟ نوش پاره‌ای در پیش کز پی آن نخورد باید نیش

146 نیش و نوش جهان که پیش و پسست دردم و در دم یکی مگسست

147 نبود در حجاب ظلمت و نور مهره خر ز مهر عیسی دور

148 کیست کو بر زمین فرازد تخت کاخرش هم زمین نگیرد سخت

149 یارب آن ده که آرد آسانی ناورد عاقبت پشیمانی

150 بر نظامی در کرم بگشای در پناه تو سازش جای

151 اولش داده‌ای نکو نامی آخرش ده نکو سرانجامی

عکس نوشته
کامنت
comment