بهار کرد جهان را ز کوه و از واعظ قزوینی غزل 398

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بهار کرد جهان را ز کوه و صحرا سبز

1 بهار کرد جهان را ز کوه و صحرا سبز بهار من، بکن آخر تو نیز ما را سبز

2 همان به خاک تعلق، چو کار گرهیم اگر چه گشت چو تسبیح، دانه ما سبز

3 ز تلخ گویی پیران، دلت جوان گردد که دی بزهر هوا میکند جهان را سبز

4 چو خضر، ساخته آب حیات گریه مرا که هرکجا رسدم پای، گردد آنجا سبز

5 روند صاف دلان بی تعلق از دنیا برون ز کوره آتش دوید مینا سبز

6 شود ز باد اجل نخل قامتت عریان قبا چو برگ خزان سرخ باشدت یا سبز

7 کند صفای چمن، خلق را بمی تکلیف شده است دختر رز را نهال گل پا سبز

8 چو شیشه جامه اش از تن همیشه گلگونست چو باده پوشد اگر یار من سرا پا سبز

9 گریستیم چو ابر آن قدر ز غم واعظ که تیغ کوه شد از آب دیده ما سبز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر