- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را
2 بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را
3 بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست دیده غربال یابد گوهر گم کرده را
4 بسکه باشد مدعا از ما به ما نزدیکتر میتوان پرسید از منزل ره گم کرده را
5 گر نسیم آورد واعظ بوی زلف پرخمش رایگان از کف مده این گنج بادآورده را