1 کشت چون صیدم سگ یار و کشد در خاک هم وه که کرد از تیغ او محرومم از فتراک هم
2 خوانده ام خاک رهت خود را و میترسم هنوز کاشکی بودی فروتر پایه یی از خاک هم
3 گشته خاموشم ولیکن از شکاف سینه ام ناله ها خیزد ز غم صد آه آتشناک هم
4 ایکه میگویی نهان کن راز عشقش چون کنم چون دل صدپاره دارم سینه صد چاک هم
5 جان اهلی سوی هر آلوده یی منگر که نیست قابل آیینه حسن تو جان پاک هم
6 ما از درت بکعبه چو مجنون نمی رویم دیوانه نیستیم که این گمرهی کنیم
7 اهلی نظر چو آینه بر غیر او خطاست هرچند ساده لوح کی این ابلهی کنیم