- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خرم دلی که ره بسر کار خویش برد گوی مراد تا بتوانست پیش برد
2 قارون چه کرد با همه گنج زری که داشت نادان مشقت از همه یکباره بیش برد
3 از صد یکی بمشرب مقصود برد راه وان ره که برد با همه آیین و کیش برد
4 آنکس حکیم بود که دانسته وا گذاشت نوش جهان بمردم و خود زخم نیش برد
5 دشمن نبرد بار بمنزل به سروری اهلی باین شکستگی و پای ریش برد
6 شیرین دهنان را غم فرهاد وشان نیست هرچند که اینطایفه دیدیم همانند
7 غم نیست که از بهر بتان دین رود از دست دین من و ایمان من این طرفه بتانند
8 اهلی که ز خوبان بود امید هلاکش وقت است که از بند امیدش برهانند