خرم دلی که ره بسر کار خویش از اهلی شیرازی غزل 425

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

خرم دلی که ره بسر کار خویش برد

1 خرم دلی که ره بسر کار خویش برد گوی مراد تا بتوانست پیش برد

2 قارون چه کرد با همه گنج زری که داشت نادان مشقت از همه یکباره بیش برد

3 از صد یکی بمشرب مقصود برد راه وان ره که برد با همه آیین و کیش برد

4 آنکس حکیم بود که دانسته وا گذاشت نوش جهان بمردم و خود زخم نیش برد

5 دشمن نبرد بار بمنزل به سروری اهلی باین شکستگی و پای ریش برد

6 شیرین دهنان را غم فرهاد وشان نیست هرچند که اینطایفه دیدیم همانند

7 غم نیست که از بهر بتان دین رود از دست دین من و ایمان من این طرفه بتانند

8 اهلی که ز خوبان بود امید هلاکش وقت است که از بند امیدش برهانند

عکس نوشته
کامنت
comment