1 خرم آن روز که دیدار تو پیش نظر آید ضایع آن عمر که بی دیدن رویت به سر آید
2 چه خبر مرده دلان را ز خراش جگر من؟ درد جایی ست که پیکان به دل جانور آید
3 دل گم گشته ما را خبر، ای دوست، چه پرسی؟ دل نه زانگونه ز ما رفت که از وی خبر آید
4 هدف تیر تو جانی ست به جای سپر اینجا چو گنهکارم منم، نیز مرا بر سپر آید
5 چون نگه در تو کنم، ای دو جهان هدیه رویت حاش لله که مرا هر دو جهان در نظر آید
6 من شبی دور ز رویت، خبر از روز ندارم آفتاب، ارچه همه روز درین خانه برآید
7 منم و گوشه کوی تو همه شب، مگر آن سو روزی آلوده به بوی تو نسیم سحر آید
8 چند گریم به سر کوی تو چون ابر بهاری این نه آبی ست کز و یک گل مقصود برآید
9 گریه خسرو بیچاره، بتا، سهل نگیری که خرابی کند آن سیل که از چشم تر آید