خسروا، ملک تو را، عرض از اثیر اخسیکتی قصیده 22

1 خسروا، ملک تو را، عرض جهان نتوان گرفت پیش قدرت باد اوج آسمان نتوان گرفت

2 جز سپهر بی نشان کز داغ کوکب فارغ است بر سحاب دامن جاهت نشان نتوان گرفت

3 بر جهان سلطانی و سلطان توئی از روی عقل چون تو سلطان را بجز سلطان نشان نتوان گرفت

4 نزدش از دریا و کان با هر دو آرند اعتراف اعترافی حق که ایرادی بر آن نتوان گرفت

5 بزمگه گوید که صد کوثر سداب یک قدح حرز جام خسرو صاحب قران نتوان گرفت

6 رزمگه گوید که دوزخ شد طفیل یک شرر حرز تیغ طغرل بن ارسلان نتوان گرفت

7 چون تو کامل صد جهان افتاده ی در یک قبا کسوت شاه است بر قد جهان نتوان گرفت

8 جز بر عکس اشهب عزم تو در صحرای چرخ ماه را بر ادهم ظلمت عنان نتوان گرفت

9 همتت را گر وثاقی ماند از ................ در خراب آباد کوی کن مکان نتوان گرفت

10 هرچه امکان بقا دارد به رتبت برتر است جای، زین به، برتر از کون و مکان نتوان گرفت

11 در کمالت طعنه نتوان زد به نقصان عدو جارچی کان ازسگ آید بر سنان نتوان گرفت

12 بر یقین ............. پیشی گرفتی پیش از این نقش جامد را چو نقش باروان نتوان گرفت

13 گر نه خورشیدی چرا از تیغ آتش پاش تو صحن ملک از قیروان تا قیروان نتوان گرفت

14 جز تو را عالم نشاید خواند در عرض دو فصل شمسه ی آتش در ایوان دخان نتوان گرفت

15 شکر فعل و فضل تو نتوان که با چشم درست چشمه خورشید روشن را نهان نتوان گرفت

16 ناید از خصم تو کار تو که نعش سفره را همبر خوالگیران بزم و خوان نتوان گرفت

17 حاسدت را در مداوا از دل سودا، زده یک طباشیر از فلک بی استخوان نتوان گرفت

18 گر سر عصیان بتابد مدبری زین آستان آن گنه، بر جانب این آستان نتوان گرفت

19 تیر، اگر طبعاً ز هنجار نشان مایل شود جرم او بر بازو شست و گمان نتوان گرفت

20 خاک اگر در چشم عالم بین بطبع آید درشت زان درشتی خرده بر، باد بزان نتوان گرفت

21 در عیان حضرت اعلی ز تو منسوخ گشت آنکه گفتندی خبر را چون عیان نتوان گرفت

22 پاسبانت را بحرمت زندگی شاید نهاد چتر دارت را به رتبت کم ز جان نتوان گرفت

23 قامت که پیگیری کز بهر خنکت در خورد جز بقدر ابلق تندر، میان نتوان گرفت

24 لعبت چشم، ارچه کوچک صورتی دارد ولیک جز بدو اندازه کوه کلان نتوان گرفت

25 ارمغان فتح زنگان پیش کش شعر من است ورچه شعری را بجای ارمغان نتوان گرفت

26 تا جوانان جهان نادیده را، در تجربت همبر. پیران جلّد کاردان نتوان گرفت

27 طالع رایت جوان و پیر بادا، زانکه ملک جز به رای پیر و اقبال جوان نتوان گرفت

28 اشک و قد بد سکالت ناردان و نارون تا بصورت نارون را ناردان نتوان گرفت