- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدو خلعت خسروانی فگند ز تخت و کلاه و ستام و سمند
2 به ایرانیان داد بسیار چیز سپاه دگر را درم داد نیز
3 سپاه برادرش را همچنین بسی چیز بخشید و کرد آفرین
4 سوی شاهشان کرد یکسر گُسی روان شد ز درگاه او هر کسی
5 بخوبی فرستادشان نزد اوی همه کامگار و همه تازه روی
6 خود و لشکر روم و مردان کار گرفتند کوه کلنگان حصار
7 چنان هشت سالش نگهداشتند که مرغ از بر کوه نگذاشتند
8 نشد خوردنی اندر او هیچ کم نه از هیچ رویی بر ایشان ستم
9 زمان تا زمان کوش تا مرز جنگ ز دریا برون آمدی چون نهنگ
10 یکی گوشه ای لشکری برزدی گهی تیغ و گه آتش اندر زدی
11 چو انبوه گشتی برآن بر سپاه گرفتی سوی کشتی خویش راه
12 ز دریا شدی باز بر تیغ کوه شد از کوش، سلم دلاور ستوه