-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم
2 با چنین درد ندانم که چه درمان سازم مگر این کز پی آن مایهٔ درمان بروم
3 منکه در مصر چو یعقوب عزیزم دارند چه نشینم ز پی یوسف کنعان بروم
4 بعد از این قافله در راه بکشتی گذرد چو من دلشده با دیدهٔ گریان بروم
5 گر چه از ظلمت هجران نبرم جان بکنار چون سکندر ز پی چشمهٔ حیوان بروم
6 تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم همچو باد از پی آن سرو خرامان بروم
7 چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم
8 اگرش دور مخالف به عراق اندازد من به پهلو ز پیش تا به سپاهان بروم
9 همچوخواجو گرم از گنج نصیبی ندهند رخت بر بندم و زین منزل ویران بروم