کرا پا میرود از محفل آن از واعظ قزوینی غزل 537

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

کرا پا میرود از محفل آن سیمبر بیرون؟

1 کرا پا میرود از محفل آن سیمبر بیرون؟ مگر بوی کباب دل برد از ما خبر بیرون

2 باستقبال سائل میجهند اهل کرم از جا چو آهن حلقه بر در زد، ز سنگ آید شرر بیرون

3 بر دریا دلان، ننگست مال و ثروت دنیا صدف نتواند آوردن، سر از شرم گهر بیرون

4 مکن بیرون سر از جیب خفا، گر عافیت خواهی خورد سنگ جفا، از شاخ چون آید ثمر بیرون

5 ز بیعقلی است، سر از جیب گمنامی برآوردن ز بیمغزی بود کآرد حباب از بحر سر بیرون

6 چنان در دیده ام تنگست واعظ عرصه گیتی که نتواند سرشکم پا نهاد از چشم تر بیرون

عکس نوشته
کامنت
comment