- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کرا پا میرود از محفل آن سیمبر بیرون؟ مگر بوی کباب دل برد از ما خبر بیرون
2 باستقبال سائل میجهند اهل کرم از جا چو آهن حلقه بر در زد، ز سنگ آید شرر بیرون
3 بر دریا دلان، ننگست مال و ثروت دنیا صدف نتواند آوردن، سر از شرم گهر بیرون
4 مکن بیرون سر از جیب خفا، گر عافیت خواهی خورد سنگ جفا، از شاخ چون آید ثمر بیرون
5 ز بیعقلی است، سر از جیب گمنامی برآوردن ز بیمغزی بود کآرد حباب از بحر سر بیرون
6 چنان در دیده ام تنگست واعظ عرصه گیتی که نتواند سرشکم پا نهاد از چشم تر بیرون