-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فریاد کاندر شهر ما خون میکند عیارهای شوخیکشی غارتگری مردمکشی خونخوارهای
2 او میرود جولانزنان بر پشت زین وز هر طرف نظارگی در روی او حیران و خوش نظارهای
3 من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان کز چشم خود در غیرتم بر آنچنان رخسارهای
4 دارد لب شیرین او کاری ز دندان کسی کان هست جان پارهام یا هست از جان پارهای
5 امشب خیال از صبر من میکرد پرسشگونهای گفتم «چه پرسی حال او، سرگشته آوارهای»
6 از چیست، ای شاخ جوان، بر ما فروناید سرت؟ آخر چه کم گردد ز تو، گر برخورد بیچارهای
7 در دیده خسرو نگر ز اشک و خیال روی تو ماهیت در هر گوشهای بر هر مژه سیارهای