آینه جان از جلال الدین محمد مولوی غزل 2243

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آینه جان شده چهره تابان تو

1 آینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بوده‌ایم جان من و جان تو

2 ماه تمام درست خانه دل آن توست عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو

3 روح ز روز الست بود ز روی تو مست چند که از آب و گل بود پریشان تو

4 گل چو به پستی نشست آب کنون روشن است رفت کنون از میان آن من و آن تو

5 قیصر رومی کنون زنگیکان را شکست تا به ابد چیره باد دولت خندان تو

6 ای رخ تو همچو ماه ناله کنم گاه گاه ز آنک مرا شد حجاب عشق سخندان تو

عکس نوشته
کامنت
comment