جان رفت و دل ز عشق پریشان از اهلی شیرازی غزل 847

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز

1 جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز مست تو کی ز رفته پشیمان بود هنوز

2 بگسست دست عمر ز دامان زندگی بامن غم تو دست گریبان بود هنوز

3 دارم دلی که در دهن شیر اگر فتد مشغول عشق طرفه غزالان بود هنوز

4 آتش ز سوز سینه ما در جهان فتاد ما دم نمی زنیم که پنهان بود هنوز

5 هرکس که بود کار خود از بخت راست کرد بنیاد کار ماست که ویران بود هنوز

6 بیمار عشق دیده فرو بست از حیات چشم امید درپی درمان بود هنوز

7 فرهاد مرد و صورت شیرین ز سنگ رفت اهلی چه صورت است که حیران بود هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment