1 جان رفت و سر پریدنم نیست هنوز امید باو رسیدنم نیست هنوز
2 عمریست ک خورشید پرستم به خیال یکذره مجال دیدنم نیست هنوز
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را