جان هلاک از شوق و یار از از اهلی شیرازی غزل 571

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

جان هلاک از شوق و یار از دیه ما می‌رود

1 جان هلاک از شوق و یار از دیه ما می‌رود تشنه مردم چشمه حیوان به صحرا می‌رود

2 گرد و دین در فراقش از ملاحت سوخت سوخت یار من یا رب سلامت باد هرجا می‌رود

3 در دو عالم هر کجا صیدی بود نخجیر اوست او به قصد دیدن غمدیده عمدا می‌رود

4 ناصحم گوید که بنشین در پِیَش صحرا مگیر چون کنم؟ گرمی نشینم جان شیدا می‌رود

5 می‌رود آن شوخ و فریاد اسیران در پیش شاه خوبان است و با صد شور و غوغا می‌رود

6 بازش آرای هم‌نشین و فتنه بنشان کان سوار پای اگر در زین درآرد فتنه بالا می‌رود

7 در بر بازار حسن او که صد یوسف کم است اهلی از جوش خریداران به سودا می‌رود

عکس نوشته
کامنت
comment