1 ای داروی جان خستگانت، درلب گردون زتو سرگشته و خورشید، به تب
2 روز از رخ تو، چو شعله ئی وام کند تا حشر شود، دریده پیراهن شب
1 ای شاه ز ساغر نوالت ایام ز نیم جرعه مستست
2 بیمار بقات تا قیامت بر ملک در فنا به بست است
1 در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
2 بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست
1 ای سالکان راه هوای تو در طلب وی ساکنان کوی رضای تو در طرب
2 هم باده های ناب وصال تو بی غرض هم زخم های تیغ فراق تو بی سبب