1 ای داروی جان خستگانت، درلب گردون زتو سرگشته و خورشید، به تب
2 روز از رخ تو، چو شعله ئی وام کند تا حشر شود، دریده پیراهن شب
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی جناب تو والا مکان نعمت والا ز روی همت عالی فلک نشیب و تو بالا
2 ملوک را همه روزه بدرگه تو تنزه فتوح را همه ساله به حضرت تو توّلا
1 همچو بالای تو سروی به چمن مینرسد در خور لعل تو دُری ز عدن مینرسد
2 چه کنم قصه هجران به که گویم که مرا یک زبان است و ز افغان به دهن مینرسد
1 میان در بست اقبال آگهی را قدوم موکب توران شهی را
2 جهان صدری که پیش آستانش فلک خم داد بالای سهی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به