-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان بهانه طلب و شکل تو نازآلوده من نیم زیستنی، جان چه کنم بیهوده؟
2 بس که در سایه دیوار تو در فریادم ز آه من سایه دیوار تو هم ناسوده
3 چشم تو کشتن من گفته که از غم برهم رحمتش باد که این مرحمتم فرموده
4 با تو در خواب مرا پهلوی آزاد نسود گر چه بر خاک درت پهلوی من شد سوده
5 برسانی ز من، ای گریه، گر آن سو گذری خدمتی چند به خونابه چشم آلوده
6 سال ها شد دل من رفت و ندانم به کجاست؟ از که پرسم خبر آن دل گمره بوده؟
7 قلب باشد نه دل آن که تو در وی بینی ته همه عقل و زبر پاره عشق اندوده
8 ندهم قصه سوز دل خویشش، زیراک شعله ای گیرد، ترسم، به دلش زان دوده
9 یارب، از سوز دل ما تو نگاهش داری گر چه بر خسرو دل سوخته کم بخشوده