1 جان در غم او نماند و دلشاد شدم کآزاده ازین خرابه بنیاد شدم
2 از وسوسه زندگیم قیدی بود آن وسوسه هم نماند و آزاد شدم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را
2 با تن چون برگ گل پشمینهپوشی کردهای زان بنوت نافه پوشد خرقه پشمینه را
1 نمود چاک گریبان تنت که نسترن است تو یوسفی و گواه تو چاک پیرهن است
2 حریف شاهد و ساقی کجا بود زاهد میان خضر و مسیحانه جای اهرمن است
1 جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را کو شمع که آتش زند این بوالهوسان را
2 ای گل که دمد از نفست بوی بنفشه زنهار مکن همد خود هیچ کسان را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به