-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان آمده در جهان ساده وز مرکب تن شده پیاده
2 سیل آمد و درربود جان را آن سیل ز بحرها زیاده
3 جان آب لطیف دیده خود را در خویش دو چشم را گشاده
4 از خود شیرین چنانک شکر وز خویش بجوش همچو باده
5 خلقان بنهاده چشم در جان جان چشم به خویش درنهاده
6 خود را هم خویش سجده کرده بیساجد و مسجد و سجاده
7 هم بر لب خویش بوسه داده کای شادی جان و جان شاده
8 هر چیز ز همدگر بزاید ای جان تو ز هیچ کس نزاده
9 میراند سوی شهر تبریز جان چون شتر و بدن قلاده