جان به خاموشی برآمد از امیرخسرو دهلوی غزل 94

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

جان به خاموشی برآمد بی زبانی چند را

1 جان به خاموشی برآمد بی زبانی چند را گه گهی می کن نوازش، میهمانی چند را

2 دی چو بیرون آمدی خوی کرده رو، هر قطره ای گشت طوفان بلای خان و مانی چند را

3 گر زنی شمشیر از غمزه تو ای سلطان حسن این سیاست سخت تر پیر و جوانی چند را

4 من ز تو محروم و خلقی در گمان این هم خوش است باد یارب، روز نیکو بدگمانی چند را

5 دیگ وصل کس نپختی، ورنه هر دم وصل تو آتشی بر کرد و هیزم کرد جانی چند را

6 چند طعنه عاقلان را، یک زمان بیرون خرام سوخته چون می کنی نامهربانی چند را

7 یک یک اندر کوی تو بی داغ آه من نماند وه که آخر چند سوزم بی زبانی چند را

8 گر نگردد خاک در کویت چه کار آید تنم؟ بهر این پروردم آخر استخوانی چند مرا

9 صد چو خسرو می کند جان پیشت آخر خنده ای زانکه شد هنگام یاسین ناتوانی چند را

عکس نوشته
کامنت
comment