- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دم عیسی است که با باد سحر میگذرد وآب خضر است که بر روی خضر میگذرد
2 عمر اگرچه گذران است عجب میدارم با چنان باد و چنین آب اگر میگذرد
3 میندانم که ز فردوس صبا بهر چه کار میرسد حالی و چون مرغ به پر میگذرد
4 یاسمین را که اگر هست بقایی نفسی است هر نفس جلوهگر از دست دگر میگذرد
5 لاله بس گرم مزاج است که با سردی کوه با دلی سوخته در خون جگر میگذرد
6 گوییا عمر گل تازه صبای سحر است کز پس پرده برون نامده بر میگذرد
7 گل سیراب که از آتش دل تشنه لب است آب خواهی است که با جام بزر میگذرد
8 ابر پر آب کند جامش و از ابر او را جام نابرده به لب آب ز سر میگذرد
9 در عجب ماندهام تا گلتر را به دریغ این چه عمر است که ناآمده در میگذرد
10 ابر از خجلت و تشویر درافشانی شاه میدمد آتش و با دامن تر میگذرد
11 طربی در همه دلهاست درین فصل امروز گوییا بر لب عطار شکر میگذرد