- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عیسی دم من کز نفسش جان بتن آید گر مرده حدیثش شنود در سخن آید
2 ماییم و سجودی و نیازی بر آن بت جز سجده دیدار چه از برهمن آید
3 چون لاله ز داغت کفنم گر بگشایند بیرون کف خاک سیهم از کفن آید
4 نامردم اگر از ستم دوست بنالم گر محنت عالم همه بر جان من آید
5 هر دلکه سفر کرد چو اهلی بسوی دوست بسیار غریب است اگر با وطن آید
6 محبتی که مرا غایبانه بود به تو کنون که با تو نشستم هزار چندان شد
7 دلیکه زنده چو شمع از چراغ وصلت گشت ز پای تا بسر از فرق تا قدم جان شد
8 ز بخت تیره خود مشکلی که اهلی داشت بنور دولت آن آفتاب آسان شد