-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عیسی روح گرسنهست چو زاغ خر او میکند ز کنجد کاغ
2 چونک خر خورد جمله کنجد را از چه روغن کشیم بهر چراغ
3 چونک خورشید سوی عقرب رفت شد جهان تیره رو ز میغ و ز ماغ
4 آفتابا رجوع کن به محل بر جبین خزان و دی نه داغ
5 آفتابا تو در حمل جانی از تو سرسبز خاک و خندان باغ
6 آفتابا چو بشکنی دل دی از تو گردد بهار گرم دماغ
7 آفتابا زکات نور تو است آنچ این آفتاب کرد ابلاغ
8 صد هزار آفتاب دید احمد چون تو را دیده بود او مازاغ
9 زان نگشت او بگرد پایه حوض کو ز بحر حیات دید اسباغ
10 آفتابت از آن همیخوانم که عبارت ز تست تنگ مساغ
11 مژده تو چو درفکند بهار باغ برداشت بزم و مجلس و لاغ
12 کرده مستان باغ اشکوفه کرده سیران خاک استفراغ
13 حله بافان غیب میبافند حلهها و پدید نیست پناغ
14 کی گذارد خدا تو را فارغ چون خدا را ز کار نیست فراغ
15 صد هزاران بنا و یک بنا رنگ جامه هزار و یک صباغ
16 نغزها را مزاج او مایه پوستها را علاج او دباغ
17 لعلها را درخش او صیقل سیم و زر را کفایتش صواغ
18 بلبلان ضمیر خود دگرند نطق حس پیششان چو بانگ کلاغ
19 بس که همراز بلبلان نبود آنک بیرون بود ز باغ و ز راغ