عیسی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1300

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

عیسی روح گرسنه‌ست چو زاغ

1 عیسی روح گرسنه‌ست چو زاغ خر او می‌کند ز کنجد کاغ

2 چونک خر خورد جمله کنجد را از چه روغن کشیم بهر چراغ

3 چونک خورشید سوی عقرب رفت شد جهان تیره رو ز میغ و ز ماغ

4 آفتابا رجوع کن به محل بر جبین خزان و دی نه داغ

5 آفتابا تو در حمل جانی از تو سرسبز خاک و خندان باغ

6 آفتابا چو بشکنی دل دی از تو گردد بهار گرم دماغ

7 آفتابا زکات نور تو است آنچ این آفتاب کرد ابلاغ

8 صد هزار آفتاب دید احمد چون تو را دیده بود او مازاغ

9 زان نگشت او بگرد پایه حوض کو ز بحر حیات دید اسباغ

10 آفتابت از آن همی‌خوانم که عبارت ز تست تنگ مساغ

11 مژده تو چو درفکند بهار باغ برداشت بزم و مجلس و لاغ

12 کرده مستان باغ اشکوفه کرده سیران خاک استفراغ

13 حله بافان غیب می‌بافند حله‌ها و پدید نیست پناغ

14 کی گذارد خدا تو را فارغ چون خدا را ز کار نیست فراغ

15 صد هزاران بنا و یک بنا رنگ جامه هزار و یک صباغ

16 نغزها را مزاج او مایه پوست‌ها را علاج او دباغ

17 لعل‌ها را درخش او صیقل سیم و زر را کفایتش صواغ

18 بلبلان ضمیر خود دگرند نطق حس پیششان چو بانگ کلاغ

19 بس که همراز بلبلان نبود آنک بیرون بود ز باغ و ز راغ

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر