جانا همان و دل همان از امیرخسرو دهلوی غزل 1619

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

جانا همان و دل همان درد من شیدا همان

1 جانا همان و دل همان درد من شیدا همان هر کس به سودای گلی، جان مرا سودا همان

2 در باغ هر کس از گلی مست و من شوریده را دیده به سوی سرو و گل اندر دل شیدا همان

3 گویند کز بهر چرا چندین خوری غم، چون کنم کآمد خوشی بخش همه، بخش من تنها همان

4 زاهد، به محرابم مخوان، صوفی، ز تسبیحم مگوی ماییم گویی ذنبی محراب و درد ما همان

5 سویش به پای خود شدم، وز پای دیگر آمدم این بار سر خواهم نهاد آن را که مست پا همان

6 جانا، چه گویم درد خود با تو که بهر جان من تو دل همان داری و من آن لعبت خارا همان

7 دل پر ز سودای لبت، در سینه جانی خشک و بس نرخ متاع از حد برون، درویش را کالا همان

8 گفتی وجودت خاک شد، آن خاک را جا بر درم من زحمت خود می برم، ماند مگر بر جا همان

9 چندان بی جویی کشتنم کان غم که دارد هجر تو خواهی شنیدن ناگهان امروز تا فردا همان

10 پندم دهند و نشنوم، خواهم که هم صبری کنم چون تو به خاطر بگذری، دل باز خسرو را همان

عکس نوشته
کامنت
comment