1 جانا نم دیده وتف سینه نگر این عشق تو و فراق دیرینه نگر
2 گر یوسف و یعقوب ندیدی بعیان در من نگر ایجان و در آیینه نگر
1 این مژده شنیدی که بناگاه برآمد زین تنگ شکر خای که ازراه برآمد
2 آن همچو دم صبح که از گل خبر آورد وین همچو نسیمی که سحرگاه برآمد
1 عشقبازی دیگرم در تحت فرمان یافتست جان بشکلی دیگرم درد ست جانان یافتست
2 هر کجا عشق آمد انجا چاره هم بیچار گیست زانکه درد عشق هم از درد درمان یافتست
1 باز خورشید قصد بالا کرد باز آثار خوب مبدا کرد
2 ماه منجوق گل پدید آورد علم نو بهار پیدا کرد