- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن چون جان دهیم در کف پایت خرام کن
2 داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن
3 دعوی خونبهای دل خویش می کنم یک بوسه بر لبم زن و قطع کلام کن
4 می کت حلال باد بنوش و خرام کن بر زاهدان صومعه تقوی حرام کن
5 یک جرعه نیم خورده خود بر زمین بریز در کام مرده شربت «یحیی العظام » کن
6 تا بو که بر لب تو رسم، خون من بریز وانگه به جام باده رنگین به جام کن
7 ای باد صبحدم، چو بدان سوی بگذری از من سگان آن سر کو را سلام کن
8 ای دل، چو سوختی ز هوسهای خام خویش عمر عزیز در سر سودای خام کن
9 خسرو، نظر در آن رخ و وانگه حدیث صبر اندازه تو نیست، زبان را به کام کن