جانا بسوخت جان من از از عطار نیشابوری غزل 700

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

جانا بسوخت جان من از آرزوی تو

1 جانا بسوخت جان من از آرزوی تو دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو

2 چندین حجاب و بنده به ره بر گرفته‌ای تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو

3 چون مشک در حجاب شدی در میان جان تا ناقصان عشق نیابند بوی تو

4 گشتی چو گنج زیر طلسم جهان نهان تا جز تو هیچ‌کس نبرده ره به سوی تو

5 در غایت علوی تو ارواح پست شد کو دیده‌ای که در نظر آرد علوی تو

6 در وادی غم تو دل مستمند ما خالی نبود یک نفس از جستجوی تو

7 بسیار جست و جوی توکردم که عاقبت عمرم رسید و می نرسد گفت و گوی تو

8 از بس که انتظار تو کردم به روز و شب عطار را بسوخت دل از آرزوی تو

عکس نوشته
کامنت
comment