- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده
2 تو همچو آفتابی تابنده از همه سو من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده
3 من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده تو در میان جانم گنجی نهان نهاده
4 گر یک گهر از آن گنج آید پدید بر من بینی مرا ز شادی سر در جهان نهاده
5 داغ غم تو دارم لیکن چگونه گویم مهری بدین عظیمی بر سر زبان نهاده
6 از روی همچو ماهت بر گیر آستینی سر چند دارم آخر بر آستان نهاده
7 عطار را چو عشقت نقد یقین عطا داد این ساعت است و جانی دل بر عیان نهاده