- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جانا، به پرسش یاد کن روزی من گم بوده را آخر به رحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را
2 ناخوانده سویت آمدم، ناگفته رفتی از برم یعنی سیاست این بود فرمان نافرموده را
3 رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت یارب، کجا یابم دگر آن صبر وقتی بوده را
4 باز آی و بنشین ساعتی، آخر چه کم خواهد شدن گر شاد گردانی دمی یاران غم فرموده را
5 کشتی مرا و نیستم غم جز غم نادیدنت گر می توانی باز بخش این جان نابخشوده را
6 ناصح به ترک گلرخان تا چند پندم می دهی چون خارخارم به نشد، بگذار این بیهوده را
7 پیموده ساقی در قدح بیهوشی عشاق را گویی فزون با بنده داد آن ساغر پیموده را
8 دستی بسودم بر لبت، تلخی بگفتی چیست این؟ کز زهر دادی چاشنی چندین نبات سوده را
9 سودای خسرو هر شبی پایان ندارد هیچ گه آخر گره بر زن یکی آن جعد ناپیموده را