- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جامی ز می پر از می در بزم ما روان است هرگز که دیده باشد جامی که آنچنان است
2 عالم بود چو جامی باده در او تجلی این جام و باده با هم مانند جسم و جان است
3 از نور روی ساقی شد بزم ما منور و آن نور چشم مردم از دیده ها نهان است
4 در عمر خود کناری خالی ندیدم از وی لطفش نگر که دایم با جمله در میان است
5 جائیکه اسم باشد بی شک بود مسمی هر جا که منظری هست اسمی به نام آن است
6 آئینه ای که بینی روئی به تو نماید جام مئی که نوشی ساقی در آن میان است
7 جام و شراب و ساقی ، معشوق و عشق و عاشق هر سه یکیست اینجا این قول عاشقان است
8 سیلاب رحمت او سیراب کرد ما را هر قطره ای از این بحر دریای بیکران است
9 دیدیم نعمت الله سرمست در خرابات میخانه در گشاده سر حلقهٔ مغان است